کاش میشد قصمونو یکی بخونه…
قصه ی پرنده ی بی آب و دونه!
که تو بی رحمی جنگل نمیدونه…
کجا میتونه بسازه آشیونه…
سخته که پرنده باشی از همه دل کنده باشی!
اینجا گریه میپرستن که تو دور از خنده باشی…
من منم اون یه پرنده درد همه بالمو کنده!
حیف میخوان از یادم بره پروازم…
من پر زخمه تو جونم من ولی اینجا میمونم!
با دست خالی خونمو میسازم…
گرشا رضایی پرنده
نظرات